ایلیا جونمایلیا جونم، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ایلیا جون هدیه آسمونی

واکسن ایلیا جون

٢٣بهمن روز 2شنبه خوجل مامانی امروز باید ببرمت واسه واکسن زدن هنوز به کلمه واکسن اشنایی نداری وقتی بهت گفتم بریم واکسن بزنیم صبح زود بیدار شدی با خوشحالی حاضر شدی فک کردی چه جی خوبیه حتماکه میخوام ببرمت وقتی رفتیم بعداز اینکه خانوم دکتر قدو وزنتو اندازه گرفت(قدت 112وزنت 18 کیلو)کلی باهات حرف زد راجب مسواک زدن و بقیه کارای شخصی تو هم مثل بلبل جواب میدادیبعد نوبت رسید به قطره فلج اطفال که به زور ریختن تو دهنت بعد که امپولو دیدی تازه فهمیدی که واکسن یعنی چی/ انقد گریه کردی که جیگرم داشت کباب میشد بابایی محکم تورو تو بغلش گرفته بود تا تکون نخوری بعد امپولو تو بازوی خوشملت فرو کردن(واکسنش 3گانه بود) میدونم خیلی درد داشت اما تو پسر ...
27 بهمن 1391

رفتن ایلیا جون به عروسی

سلام نفس مامانی اومدم تا از جشن خاله(دوست مامانی) برات بگم عزیزم شب 5شنبه 12بهمن باید برای جشن به تالار 8بهشت میرفتیم اون شب همه خونه دایی جون جمع شدیم تا باهم بریم جشن اخه اونا هم دعوت شده بودن تو با فاطمه جون کلی شیطونی کردی تا بالاخره لحظه رفتن فرا رسید همه حاضر شدیم توهم کلی گریه کردی که موهاتو برات فشن کنیم بابایی هم سعی کرد همونجور که میخوای موهاتو برات درست کنه تو هم تقریبا راضی شده بودی وقتی به تالار رسیدیم 1ساعت اول خیلی اروم کنارم نشسته بودی اخه از تو واقعا بعید بود که یه جا بشینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به هرحال صبرت تموم شد با فاطمه رفتی و مشغول رقصیدن شدی دیگه به هیچ وجه قابل کنترل نبودی حتی یه لحظه هم عروس و دامادو تو رقص...
27 بهمن 1391
1